جایی برای گفتن دلتنگیها



سلام

سال نو مبارک 

۱. مرده گفت: از صبح اسهال خونی گرفتم و توی ادرارم هم کلی خون هست. گفتم: دیشب چی خوردین؟ گفت: کلی چغندر!

۲. به خانمه گفتم: توی آزمایشتون تیروئیدتون کم کار بوده. گفت: قبلا سابقه هیچ مشکل تیروئیدی نداشتم. گفتم: قبلا هم آزمایش تیروئید داده بودین؟ گفت: نه!

۳. به مرده گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نمیدونم والا خودت بیا ببین!

۴. مرده با گلودرد اومده بود. گلوشو که دیدم گفت: طوری که نیست مشروب بخورم؟!

۵. به مرده گفتم: تا حالا آمپول زدین؟ گفت: نه ولی هروقت که میزنم بهتر میشم!

۶. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو ت میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

۷. به مرده گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: فقط هروقت که سرفه ام میگیره!

۸. پیرزنه گفت: پماد چشمی هم برام بنویس. گفتم: از کدوم نوعش؟ گفت: از نوع سفیدش!

۹. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه بسته قرص چربی هم بنویس. گفتم: فقط یه بسته؟ گفت: آره میخوام برم ببینم توی قرصهایی که توی خونه دارم کدومشون مال چربیه؟!

۱۰. مرده با یه سری آزمایش و اومد. دیدمشون که نوشته بود یه توده رو بررسی کردن و متوجه شدن خوش خیمه. گفتم: خب الان مشکلتون چیه؟ گفت: دوباره درد میکنه میخوام برم پیش متخصص ببینه یه وقت خیمش بدخیم نشده باشه؟!

۱۱. مرده گفت: بی زحمت برای بچه ام کپسول ۵۰۰ هم بنویس اما کوچیکشونو!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: حالا بریم داروهامونو بگیریم؟ گفتم: بله. گفت: همین حالا؟!

پ.ن۱: شاید باورتون نشه اما امسال هنوز یه مورد هم نبوده که به عنوان خاطرات بنویسم! شاید این وبلاگ واقعا اثر کرده و تعداد این نوع سوتیها کم شده و باید به فکر یه سبک نوشته دیگه باشم!

پ.ن۲: به درخواست بچه‌ها پنجشنبه رو مرخصی گرفتم تا امکان یه سفر چند روزه پیدا بشه اما مسئله اینه که هنوز مقصد مشخص نشده!

پ.ن۳: مدتی بود که اینجا یه سری دستمال گردن معروف به اسکارف مد شده بود (تا حالا فکر میکردم اسکارف یعنی روسری!) و عماد اصرار داشت براش بخریم. یه شب عماد رفت توی مغازه یه پیرمرد (که معروفه همه چیز توی مغازه اش پیدا میشه) برای خرید و بعد ازش پرسید: اسکارف هم دارین؟ پیرمرده گفت: اسکارف دیگه چیه؟ عماد گفت: همون پارچه ها که میبندن دور دهن و میپیچن دور گردن. پیرمرده گفت: آره یه بیست تا چند ماه پیش آوردم و هیچکس هم نخرید؛ اگه میخوای یکی هزار تومن برای تو. عماد هم شروع کرد به اصرار که یکی براش بخرم. گفتم: خب باشه دیگه هزار تومن چیه؟ پیرمرده هم رفت اون پشت مغازه و بعد از چند دقیقه گشتن با یه ماسک صورت برگشت! بگذریم که بالاخره با کلی اصرار یه اسکارف هم خرید و بعد از حدود یک هفته پرتش کرد ته کمدش و دیگه ازش استفاده نکرد یعنی درست همون اتفاقی که برای اسپینر و چند چیز دیگه افتاد! (این هم برای دوستانی که سراغ عمادو می گرفتند!)


سلام

الان رفتم یه نگاه به وبلاگ کردم و خودم تعجب کردم که دیدم از آخرین پستم این همه روز گذشته.

شرمنده اما توی این ساعت های آخر سال ۹۷ هم امکان این که  یه پست مفصل بگذارم نیست.

امسال هم مثل  هر سال کلی اتفاقات خوب و بد افتاد و امیدوارم در سال جدید اتفاقات خوب بیشتر باشه.

سال نو بر همه شما مبارک باشه و امیدوارم  که خیلی زود بتونم با خاطرات ۲۰۲ در خدمت باشم.

روز پدر هم مبارک

مامان هم بهتره و دیشب خونه ما بودند.

تا ببینیم دوباره دارو براش شروع کنن یا نه؟ 

فعلا 


سلام

شرمنده برای تاخیر در نوشتن پست جدید. یه چند روزی بود که میخواستم آپ کنم اما وقت نشد.

۱. به خانمه گفتم: بچه تون الان تب نداره توی خونه هم تب نداشت؟ گفت: نمیدونم من هیچ وقت از تب سردرنیاوردم!

۲. خانمه دفترچه بیمه بچه شو آورده بود و گفت: براش آزمایش انگل و عفونت ادرار بنویس. وقتی که نوشتم گفت: تموم شد؟ گفتم: بله. گفت: آخه من دوتا آزمایش چند کلمه ای گفتم شما فقط چندتا حرف نوشتین!

۳. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: حالا برم داروهامو بگیرم؟ گفتم: بله گفت: همه شو؟!

۴. خانمه گفت: متخصص بهم گفته هر دارویی رو نباید بخوری حالا به نظر شما این داروها را که خودش برام نوشته طوری نیست بخورم؟!

۵. پیرمرده گفت: من هیچ وقت نمیرم دکتر، اگه دفترچه مو نگاه کنین همون اولین دفترچه ای هست که بهم دادن. دفترچه بیمه شو که باز کردم دیدم سال پیش گرفته و آخرین برگه هاشه!

۶. به مرده گفتم: برای قند چه دارویی میخورین؟ گفت: من فقط تریاک میکشم!

۷. خانمه گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسین اون وقت آزاد حساب میشه؟ گفتم: مگه دفترچه ندارین؟ گفت: نه!

۸. خانمه جواب مثبت آزمایش بارداری شو آورده بود. گفتم: حالا چند ماهتونه؟ گفت: نمیدونم باید برم سونوگرافی تا مشخص بشه. گفتم: خب حالا براتون سونوگرافی بنویسم؟ گفت: نه ماما گفت باید حتما هفته یازدهم برم سونوگرافی!

۹. خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش چشم پزشک. وقتی که مهر کردم گفت: میشه یه برگه دیگه شو هم مهر کنی داداشمو هم ببرم؟!

۱۰. یکی از خانمهای پرسنل با شیرینی اومد سر کار، گفتم: شیرینی به چه مناسبتی آوردین؟ گفت: مادرشوهرم یتیم شده! گفتم: اون وقت شیرینی آوردین؟ گفت: هروقت اون ناراحت باشه من خوشحال میشم!

۱۱. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

۱۲. به دختره گفتم: آمپول میزنین؟ مادرش گفت: آره. خود دختره گفت: نه! مادرش گفت: اصلا هرطور خود دکتر میدونه. دختره گفت: خودتون بدونینا!

پ.ن۱: از چند روز پیش میخواستم این پستو بنویسم که به دلایلی فرصت نشد. یکی دو مورد به شدت جالب پیش اومده بود که  توی کاغذ ننوشتم و گفتم یکدفعه توی همین پست مینویسم اما حالا هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد چی بودن! شما نمیدونین؟!

پ.ن۲: دکتر به مامان یک ماه از شیمی درمانی مرخصی داده. دیدن نوک موهایی که تک تک دارن از پوست سرشون بیرون میزنن واقعا لذتبخشه.

پ.ن۳: خواننده محترمی که با نام شیرین کامنت خصوصی گذاشته بودین. همون روز براتون ایمیل فرستادم اما ظاهرا آدرس ایمیلی که گذاشته بودین مشکل داره.

پ.ن۴: گفته بودم داستانچه پست پیش با داستانچه های قبلی دو تفاوت عمده داره که یکی از دوستان به تفاوتی اشاره کرد که خودم بهش توجه نکرده بودم! اما تفاوتی که کسی یهش اشاره نکرد این بود که این دومین داستانچه ای بود که اسامی افراد توش مشخص بود. (میخواستم بگم اولین اما همین حالا یادم اومد قبلا هم یک بار این کارو کردم!)

پ.ن۵: یه کتاب کمک درسی ریاضی با نام کانگورو بردن سر کلاس عسل اینها و بهشون گفتن: کی این کتابو میخواد و میاد کلاس کانگورو؟ عسل هم روی کنجکاوی دستشو بالا برده. پول کتابو دادیم؛ اما تا مدتها پیغام میفرستادن که پول کلاسو هم بیارین. آخرین بار وقتی عسل گفت خانممون گفته پولو بیار آنی گفت: خودم به خانمتون زنگ میزنم و باهاش صحبت میکنم. بعد به من گفت: بشینه تا پول کلاسو بهش بدم. روز بعد عسل از مدرسه که اومد اوقاتش تلخ بود، گفتیم: چیه؟ گفت: به خانممون گفتم مامانم گفت بشین تا پول کلاسو برات بیارم گفت میدونی این حرف خیلی زشتیه؟ چرا حرف زشت جلو من میزنین؟!


سلام 

بعضی وقتها یه چیزهایی میاد توی سرم که تا انجامشون ندم ولم نمیکنن. مثلا همین داستانچه که از مدتها پیش ایده اش توی ذهنم بود درحالی که هیچ شباهتی به داستانچه هایی که قبلا توی این وبلاگ نوشته ام نداره و درواقع دو تفاوت عمده با اونها داره. ببینم کی این دو تفاوتو کشف میکنه؟! ضمنا در این موارد دنبال دلیل برای این کارها نگردین چون چیزی پیدا نمیکنین! من این داستانچه بیمزه رو نوشتم چون دوست داشتم اونو بنویسم و نه منظور خاصی داشتم و نه میخوام پیام خاصی رو برسونم.

و اما داستانچه: (خاک عالم! از سال ۹۲ دیگه داستانچه ننوشته بودم!)

وای خدای من. قیافه اش رو ببین، دماغ بزرگ، لبهای ورم کرده، حالت چشمها رو ببین! پوستش اون قدر سیاهه که فکر نکنم اگه توی شب بیرون بیاد کسی اونو ببینه! و بعد ناخودآگاه خنده اش گرفت: هه هه هه فکر کن، نصف شب توی میدون شهر بربخوری به هاهاهاهاهاهاها.

مجله قدرت سفید از دستش افتاد. مرد خم شد و مجله رو برداشت و دوباره از پنجره کوپه اش به بیرون خیره شد اما اثری از اون سیاه پوست نبود. مرد لبخندی زد و گفت: خداروشکر امیدوارم یه روز همه این سیاها ناپدید بشن. بعد چمدونشو بلند کرد و داخل محل مخصوص گذاشت. هنوز در همین فکرها بود که در کوپه باز شد و یه صدای مردونه و محکم به گوش رسید: ببخشید، میتونم اینجا بشینم؟ مرد جا خورده بود و ناخودآگاه گفت: بله البته، بفرمائین بشینین. و بلافاصله پشیمون شد.

-: 《اه، چرا گفتم بیاد تو؟ امیدوار بودم ناپدید بشه و حالا مجبورم چند ساعت با این سیاه عوضی سر کنم. اما شاید زودتر از من پیاده بشه، البته امیدوارم》 بعد سرشو بالا آورد و پرسید: ببخشید آقا! شما کجا پیاده میشین؟ مرد سیاهپوست سرشو به طرف اون خم کرد و گفت: چطور؟ مزاحم شدم؟ مرد آروم گفت: نه نه، همین طوری پرسیدم. مرد سیاهپوست با همون صدای محکم گفت: من آخر این خط پیاده میشم آقا. تا خود نیویورک باید برم. شما چطور آقا؟

-: گفتین نیویورک؟ پس تا اونجا هم سفریم.

+: واقعا؟ چه جالب! خب پس چند ساعتی در خدمت شما هستم. پس اجازه بدین خودمو معرفی کنم. وایت هستم، توماس وایت.

-: شوخی میکنین؟

+: نه اصلا، چرا باید شوخی کنم؟ اصلا چه چیز خنده داری توی اسم من هست؟

-: آخه شما اسم منو گفتین! چطور متوجه شدین اسم من چیه؟ 

+: اسم شما؟ جدی میگین؟ یعنی ما با هم همنامیم؟ جالب شد. نه آقا، من اصلا اسم شما رو نمیدونستم. اسم من واقعا توماسه، توماس وایت. این هم کارت شناسایی من، ملاحظه کنید.

-: بله بله حق با شماست. توماس وایت، نام پدر . ادوین؟

+: بله ادوین. نکنه میخواین بگین اسم پدر شما هم ادوینه؟

-: بله!

+: چی میگین؟ به مسیح قسم که در تمام عمر چهل و سه ساله ام چنین چیزی نشنیدم.

-: چهل و سه؟ کافیه آقا! بهتره این شوخی رو تمومش کنین. مشخصات منو از کجا گیر آوردین؟ بهتره همین الان تمومش کنین وگرنه مامور قطارو صدا میزنم.

+: آقای وایت باور کنید قصد من تمسخر شما نبوده. این ماجرا برای من هم خیلی عجیبه.

-: به هرحال بهتره بدونین من شخص محترمی هستم. یه مرد تحصیلکرده. شما نمیتونین با یه دکترای شیمی این طور رفتار کنین.

+: دکترای شیمی؟ خدای من! 

توماس وایت سیاه پوست از جا بلند شد، انگشتان بلند و کشیده سیاه رنگ خودشو توی جیبش کرد و یه دستمال از جیبش بیرون آورد و پیشانی پر از عرق خودشو پاک کرد.

-: یعنی شما هم؟

+: بله . پنج سال پیش مدرکمو گرفتم. از دانشگاه کلمبیا.

-: اما این غیرممکنه. در این صورت ما باید سر یک کلاس نشسته باشیم! خدای من دستمالتون!

توماس وایت سفیدپوست با عجله دستمال خودشو از جیبش بیرون کشید. حالا هر دو مرد دو دستمال هم رنگ در دست داشتند. توماس وایت سفیدپوست با اضطراب دستمالو باز کرد.

-: این دستمالو همسرم برام خریده. اسمشو هم گوشه دستمال گلدوزی کرده. ببینین مارلین. و بعد به توماس وایت سیاه پوست خیره شد.

توماس وایت سیاه پوست نفس نفس میزد، تپش قلبش توسط هر دو مرد شنیده میشد. آروم دستمالشو باز کرد و گلدوزی کنارشو نشون داد.

-: ببخشید آقا اما من واقعا نمیدونم چی شده. دیگه نمیتونم تحمل کنم. بهتره یه کم استراحت کنیم بعدا درباره.‌‌ اش بیشتر. صحبت. میکنی م.

دست هر دو مرد تقریبا به طور همزمان وارد جیب بغلشون شد، و چند لحظه بعد با یه اسپری بیرون اومد. هر کدوم چندبار دستشونو بالا و پایین بردند و بعد اسپری رو دم دهانشون گذاشتند و یه نفس عمیق کشیدند.

توماس وایت از خواب بیدار شد. چند لحظه طول کشید تا به یاد بیاره چه اتفاقی افتاده. به سرعت به اطراف کوپه نگاه کرد. اون تنها مسافر اون کوپه بود.

-: یعنی. همه اش کابوس بود؟ یعنی. آه خدای من، واقعا ترسیده بودم. دستشو بالا آورد و ناگهان سر جای خودش خشک شد. انگشتان بلند، کشیده و سیاهی که میدید مال او نبود!

در همین لحظه در کوپه باز شد و یه صدای آشنا پرسید:

×: ببخشید، میتونم اینجا بشینم؟ .

پ.ن۱: همون طور که اول پست گفتم این داستانچه از چند ماه پیش توی ذهنم وول می خورد! من نه ادعای داستان نویسی دارم نه منظور خاصی از نوشتن این پست. 

پ.ن۲: مامان از بیمارستان مرخص شد. به گفته پزشکش دیگه بدنش میتونه خودش پلاکت بسازه. زخمهای ناجوری که توی دهنش زده بودند هم دارن کمتر میشن. حتی بعد از ماهها یه سر اومد خونه ما. اما به قول یکی از دوستان دیگه باید مراقب لنگه کفش های بعدی باشیم.

پ.ن۳: توی کلاس عسل هر کدوم از بچه‌ها که نوشتن اسم خودشو یاد میگیره روز بعد باید شیرینی ببره! یکی دو هفته پیش عسل گفت: امروز 《س》 رو یاد گرفتیم. همه مون به خانم گفتیم فردا باید صبا و ثنا شیرینی بیارن اما خانم گفت نه اونها با یه 《س》 دیگه ان، مگه چندتا 《س》 داریم؟! (خودمونیم این  چه زبونیه ما داریم؟ سه نوع س، چهار نوع ز، دو نوع خا، .


سلام

۱. نسخه پیرمرده رو که نوشتم گفت: فشارمو هم بگیر. گرفتم. گفت: طوری که نیست گفتم فشارمو بگیر؟ گفتم: نه. گفت: آره خب شما نوکر مردمین دیگه!

۲. سوار ماشین شبکه شدم. بعد خانمی که اولین روز کارش بود سوار شد و رفتیم. به درمونگاه که رسیدیم و خانمه پیاده شد راننده شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: دیشب به این خانم زنگ زدم و گفتم: شما کجا سوار ماشین میشین؟ گفت: من سر چهارراه می ایستم. گفتم اونجا خیلی شلوغه من از کجا باید شما رو بشناسم؟ گفت من قدم خیلی بلنده!

۳. برای یه پسر نسخه می نوشتم. گفتم: قرص میتونه بخوره؟ پدرش گفت: بله میتونه. پسره گفت: بابا! تو هنوز نمیدونی پسرها از قرص میترسن؟!

۴. پیرزنه گفت: برای پوکی استخوان اومدم. گفتم: متخصص گفت پوکی استخوان دارین؟ گفت: پول ندارم برم. گفتم: پس یه آزمایش براتون مینویسم. گفت: نمیرم آزمایش. گفتم: خب پس من از کجا بفهمم پوکی استخوان دارین یا نه؟ گفت: تو دکتری ببین چکار باید کرد!

۵. به خانمه گفتم: این دفترچه که مال دخترتون نیست. گفت: چرا مال خودشه. نسخه شو که نوشتم گفت: یه گواهی هم براش بنویس. بالای گواهی نوشتم زهرا . گفت: ببخشید اسمشو عوض کنین ما توی خونه فاطی صداش میکنیم!

۶. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: شبها سرفه میکنه. بچه گفت: من کی شبها سرفه کردم؟ من همیشه سرفه میکنم!

۷. خانمه گفت: بچه ام شربت تلخ نمیخوره، هر دارویی مینویسین باید شیرین باشه. چند دقیقه بعد از داروخانه اومد و گفت: این شربتو اینجا نداشتن میشه مشابهشو بنویسین؟ گفتم: شربت مشابهش تلخه. گفت: تلخ هم باشه طوری نیست!

۸. خانمه گفت: چند روزه که سرفه میکنم بخصوص صبح ها و شب ها!

۹. به خانمه گفتم: قبلا سابقه هیچ بیماری نداشتین؟ گفت: چرا، حساسیت به بوهای بد!

۱۰. خانمه گفت: بچه مو آوردم پیشتون خوب نشد حالا باید دوباره ویزیت بگیرم؟ گفتم: کی آورده بودینش؟ گفت: دو هفته پیش!

۱۱. مرده گفت: چند روزه که فقط همین قسمت از قفسه سینه ام تحرک داره!

۱۲. پیرمرده گفت: چند روزه که اسهال دارم. براش دارو نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد با یه پسر اومد توی مطب و پسره گفت: دستش ضربه خورده. گفتم: پس چرا همون موقع نگفتین؟ پیرمرده گفت: روم نشد!

پ.ن۱: فقط یه نوبت دیگه از شیمی درمانی مامان باقی مونده. دکتر براشون سونوگرافی نوشت که طبق اون توده های سرطانی لوزالمعده و غدد لنفاوی اطراف عروق سلیاک ناپدید شدن و فقط مقداری از خود کبد هنوز مشکل داره. تا ببینیم چی میشه.

پ.ن۲: شب یلدا هم با حضور تعداد زیادی از فامیل خونه پدر بزرگوار برگزار شد با حضور اقوامی از شهرهای مختلف و حتی از آفریقا (پسرخاله گرامی که برای تعطیلات کریسمس اومده ایران)

پ.ن۳: برای عسل املا (به گفته امروزه دیکته) میگم. میگم: بنویس من انار دوست ندارم. میگه: آخه مگه میشه کسی انار دوست نداشته باشه؟! (بعد از یه شیفت سی ساعته همراه با دیدن حدود دویست مریض اومدم خونه که بالای هشتاد درصدشون سرماخوردگی داشتن!)


سلام 

۱. (۱۸+) مریض نداشتیم، داشتم با آقای مسئول پذیرش صحبت میکردم که احساس کردم با یکی از پرسنل سرسنگین برخورد میکنه. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز نزدیک بود یه دعوا اینجا درست کنه. گفتم: چطور؟ گفت: داشتم به یه نفر شماره میدادم که بره پیش پزشک، یه خانم خوش هیکل اومد توی حیاط درمونگاه، آقای. گفت ایییینو نگااااه کن، کی اییینو م.یه؟ مرده که نوبت میگرفت گفت من م.ی.ش زنمه، فرمایش؟ به زحمت ردش کردم رفت!

۲. اول صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. مسئول پذیرش توی محل کارش نبود، زنگ اتاق استراحت پزشکو زدم تا پزشک شیفت دیشب بیاد و با راننده بره. همون موقع مسئول پذیرش اومد و گفت: دیشب تا صبح پشت سر هم مریض اومد، خانم دکتر همین نیم ساعت پیش آخرین مریضو دید و گفت شیفت عصر هم خودم شیفتم لطفا وقتی دکتر اومد الکی منو بیدار نکنین یه کم بخوابم!

۳. به همراه مریضه گفتم: ایشونو باید حتما ببرین بیمارستان. گفت: اینجا که دکتر هست کاری براش نمیکنین اونجا که دیگه چهارتا دانشجو هست!

۴. ساعت یک صبح یه مریض اومد و گفت چند روزه یه دونه روی پام زده یه مقدار خارش داره! نیم ساعت بعدش مرده اومد و گفت: توی خونه دلم درد میکرد یه قرص خوردم خوب شد حالا اومدم ببینم مشکلی نباشه! فردا صبح به مسئول پذیرش گفتم: نصف شب چه مریضهایی اومدن، گفت: ساعت دو هم که شما توی اتاق استراحت بودین یه نفر اومد یه بسته پنبه میخواست!

۵. خانمه گفت: مادرم برای فشار قرص لوزارتان ۲۵ میخورن اما انگار دیگه فشارشون با اون پایین نمیاد میشه قرص ۵۰ براشون بنویسین؟ قرصو که گرفت برگشت توی مطب و گفت: حالا از این قرصها یکی بخورن یا نصف قرص؟!

۶. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم و پسر پنج شش ساله اش توی مطب قدم میزد، مادره نگاه کرد و دید پسرش دستشو گذاشته روی میز، گفت: دستتو بردار! چندبار بهت بگم؟ هرچیزی که توی این اتاق میبینی پر از میکروبه!

۷. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم گفتم: یه پماد هم مینویسم خانمه گفت: میشه پمادو توی دفترچه ننویسین؟ میخوام آزاد بگیرمش!

۸. به خانمه گفتم: غذا که میخورین درد شکمتون بیشتر میشه؟ گفت: غذا که میخورم بیشتر میشه غذا که نمیخورم هم بیشتر میشه!

۹.نسخه مرده رو بهش دادم و گفتم: این دارو را داروخونه اینجا نداره باید بیرون بگیرین. گفت: اون وقت تکلیف پول ویزیتی که دادم چی میشه؟

۱۰. صبح سوار ماشین شبکه شدم، راننده بعد از سوار شدن کمربند ایمنی شو بست و من هم طبق معمول بستم. راننده گفت: دکتر من کمربند میبندم که ماشین بوق نزنه، شما لازم نیست ببندین!

۱۱. مرده گفت: ما یه حیوون توی خونه داریم دیروز منو گاز گرفت اومدیم اینجا، حالا دکتره یه گواهی برام نوشته که ببرم سر کار توش نوشته به دلیل گاز گرفتن همسر! برگه رو ازش گرفتم و نگاه کردم و گفتم: آقای . نوشته گاز گرفتن همستر نه همسر!

۱۲. سوار ماشین شبکه شدم و راه افتادیم، دندان پزشک مرکز و یه نفر دیگه  هم توی ماشین بودند. اما یک چهارراه پایین تر ماشین تصادف کرد و ناچار شدیم یه ماشین دیگه از شبکه بگیریم و بریم. توی راه هم کلی با این ماجرا شوخی کردیم و خندیدیم! وقتی به مرکز رسیدیم و ماجرا رو تعریف کردیم یکی از پرسنل گفت: شما دیگه چقدر ساده این! من اگه به جای شما بودم خودمو زده بودم به غش بازی و تا دو سه هفته استعلاجی جور نکرده بودم ول نمی کردم!

پ.ن۱: چند روز پیش وقتی با ماشین شبکه رفتیم دنبال یه خانم طرحی که اهل یه شهر دیگه است (اجازه بدین روز و شهرشو ننویسم) ایشون با یه پلاستیک بزرگ پر از جعبه های شیرینی سوار ماشین شد و وقتی به درمونگاه رسیدیم به هر اتاق یه جعبه شیرینی دادند‌. تشکر کردم و گفتم: حالا به چه مناسبتی هست؟ گفت: مگه نمیدونین؟ عمرکشونه! (خداییش نمیدونستم هنوز هم چنین تفکراتی وجود دارن)

پ.ن۲: (۱۲+) عسل داد میزنه: باباااا کجایییی؟ میگم: دستشوئیم. میاد پشت در دستشویی و میزنه به در و میگه: تنهایی؟!


سلام

عموی گرامی اولین فرد فامیل بود که تلویزیون رنگی خریده بود. یه تلویزیون رنگی چهارده اینچ پارس، با جلد لاکی قرمز رنگ که یه مستطیل سیاه رنگ در سمت چپش خالی بود و توی اون پر از دکمه های سفید رنگ. یه کنترل از راه دور کوچک هم داشت با هشت دکمه بزرگ روی اون، هفت تا سیاه و یکی قرمز برای روشن و خاموش کردن تلویزیون. کنترلی که برای من یه وسیله پر رمز و راز بود. درست برخلاف تلویزیون بزرگ و مبله و سیاه و سفید ما (و بیشتر اعضای فامیل) با مارک هیتاچی.

پدرم تعریف میکرد هر هفته صبح های جمعه اول برنامه های تلویزیون استان (اون موقع برنامه‌های استانی فقط از صبح تا ظهر جمعه روی همون فرکانس شبکه یک که اون موقع برنامه ای نداشت پخش می شد) یه قطعه حرکات موزون(!) پخش میکرد و عمو که خیلی دوست داشت این برنامه را به صورت رنگی تماشا کنه پولهاشو جمع کرد و یه تلویزیون رنگی خرید، اما پیش از این که جمعه اون هفته برسه انقلابیون مسلمان در سال پنجاه و هفت صدا و سیمای استانو تصرف کردند و دیگه از پخش حرکات موزون هم خبری نشد! هروقت تلویزیون قرار بود یه فیلم خوب پخش کنه (چند بار در هر سال) خونه عمو بودیم تا اونو رنگی ببینیم. یادمه یه بار صبح جمعه وقتی مجری شبکه اعلام برنامه کرد قرار شد در پایان برنامه ها فیلم سینمایی ماجرای ایکس بیست و پنج پخش بشه. پدر بزرگوار هم فرمودند: حتما از اون فیلم فضایی هاست بریم خونه عمو و رفتیم. فیلم که شروع شد مجری اعلام کرد: این فیلم به طریقه سیاه و سفید پخش میگردد لطفا به گیرنده های خود دست نزنید! و بعد فهمیدیم ایکس بیست و پنج اسم رمز یه جاسوسه توی جنگ جهانی دوم! اولین تماشای ویدیو را هم خونه عمو تجربه کردیم، وقتی چندین نفر از فامیل گوش تا گوش اتاق مهمون خونه نشسته بودند و اول یه مقدار از شوهای رنگارنگو دیدیم و بعد هم چند فیلم هندی.

بگذریم، گذشت و فامیل یکی یکی تلویزیون رنگی خریدند تا اینکه پدر بزرگوار هم تصمیم به خرید تلویزیون رنگی گرفتند و یادمه که من ناراحت بودم و میگفتم: الان هرجا بریم مهمونی یا تلویزیونشون مثل ماست یا بهتر از ما، اما اگه تلویزیون رنگی بخریم بعضی از جاهایی که میریم تلویزیونشون بدتر از ماست و سیاه و سفیده و حوصله ام سر میره!

چند روزی از خریدن تلویزیون رنگی گذشته بود که پسرخاله گرامی که چند سالی از من کوچکتر بود اومد خونه ما، چند دقیقه به تلویزیون خیره شد و بعد از مادرم پرسید: پس چیو هی الکی میگفتن تلویزیون شما رنگیه؟ مادرم گفت: نیست؟ ببین گلها قرمزند، درختها سبزند، پسرخاله گرامی هم فرمودند: خب گل که خودش سرخ هست درخت هم که خودش سبز هست این چه ربطی به تلویزیون شما داره؟!

پسرخاله گرامی بزرگ شد، دانشگاه رفت و مدرک زبان انگلیسی گرفت اما این خاطره توی ذهن ما موند که موند.

درس پسرخاله گرامی که تموم شد شروع کرد به گشتن دنبال کار و بالاخره یه جایی توی ولایت استخدام شد. (نمی گم کجا تا شناخته نشه) بعد از یه مدتی خودشو نشون داد و مدیر داخلی اونجا شد. بعد از مدتی بخاطر درآمد پایین از اونجا بیرون اومد و چند جای مختلف کار کرد تا این که توی آزمون استخدامی یه شرکت خارجی شرکت کرد و به خاطر سابقه کاری مرتبطش توی ولایت و دونستن زبان استخدام شد. اول مدیر داخلی شعبه اصفهان و بعد مدیر داخلی شعبه تهران، و بعد چون از کارش راضی بودند برای کار در شعبه های خارج از کشور انتخاب شد. اما بهش گفتند هر کشوری که گفتیم باید بری.

اول رفت گرجستان که کلی هم خوششون اومده بود(با زن و بچه اش) و حتی به امید اخذ اقامت و عضویت قریب الوقوع در اتحادیه اروپا همون جا خونه هم خرید. اما یکهو مجبور شد خونه رو بده اجاره و راهی سفر بشه و این بار به کنیا. و از چند هفته پیش هم که با خانواده ساکن اوگاندا هستند. تا ببینیم در آینده چی میشه.

این هم از ماجرای پسرخاله گرامی که ساکن کشور آفریقایی کنیا بود و برای بعضی از دوستان جالب بود.

پ.ن۱: (اینو باید پست قبل میگفتم اما یادم رفت) مراسم پنجاه و یکمین سالگرد ازدواج پدر و مادر بزرگوارو برگزار کردیم، با همه اتفاقات تلخ و شیرینی که در طول این یک سال گذشت و امیدوارم این جشن در سالهای آینده هم برقرار باشه.

پ.ن۲: مامان همچنان در حال شیمی درمانیه و اخیرا میزان حساسیتی که به یکی از داروها داشت هم با تغییر کارخونه سازنده دارو کمتر شده.

پ.ن۳: آنی داره درباره یه بچه دارای مشکل ذهنی حرف میزنه و میگه: هشت سالشه اما تازه میره پیش دبستانی. عسل میگه: چرا؟ نیمه سومیه؟!


سلام 

۱. خانمه دفترچه روستایی شو داد و گفت: مهر کن میخوام برم پیش ارتوپد، دفعه پیش دکتر اشتباه نوشته بود ارتوپد آزاد حسابش کردن. یه نگاه به برگ قبلی دفترچه اش کردم رفته بود پیش جراح مغز و اعصاب!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: وقتی نفس می کشه انگار از بینیش هوا رد میشه!

۳. (۱۲+) خانمه دخترشو آورده بود و گفت: سینه اش ورم کرده. گفتم: از کی ورم کرده؟ گفت: هشت سالشه. گفتم: نه سینه اش از کی ورم کرده؟ گفت: بله درد هم داره. گفتم: میگم از چه زمانی سینه اش ورم کرده؟ گفت: بله!

۴. خانمه با دوتا بچه اومد توی مطب و یکیشونو گذاشت روی صندلی. بعد دوتا دفترچه بیمه گذاشت روی میز. گفتم: کدوم دفترچه مال این بچه تونه؟ به یکی از دفترچه ها اشاره کرد و گفت: ایشون!

۵. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: ممنون انشاالله که بتونی یه روز بری امام رضا!

۶. به خانمه گفتم: نصف این آمپولو بزنین به بچه تون. گفت: اون وقت بقیه شو چکار کنم؟!

۷. خانمه گفت: میشه آزمایشمو برای ماه بعد تاریخ بزنین که برم؟ گفتم: خب اصلا تاریخ نمی زنم. گفت: آفرین!

۸. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: دستت درد نکنه انشاالله مادرت خیرتو ببینه به حق همه بدنم که درد میکنه!

۹. داشتم مریض می دیدم که یه نفر اومد دم در و گفت: بیا یه مریض بدحال داریم. اومدم بیرون و گفتم: چی شده؟ گفت: داشت توی حیاط بازی میکرد خورد زمین!

۱۰. پیرمرده یه پلاستیک پر از انواع داروهای قند و فشار و گذاشت روی میز و گفت: این داروهای زنمو ببین باید روزی چندتا بخوره؟ گفتم: هرچقدر قبلا میخورده. گفت: خیلی ممنون و رفت!

۱۱. اول صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. مرده گفت: مادرمو الان آوردیم دکتر قبلی گفت باید بره شهر پیش متخصص. گفتم: خب؟ گفت: پاش درد میکنه میشه بگین تا دم مینی بوس با آمبولانس ببرنش؟!

۱۲. مرده گفت: این قرصهارو تمام کردم برام بنویس، روزی دوتا میخورم حتما توی نسخه بنویس روزی چندتا باید بخورم!

پ.ن۱: یعنی اگه من کاره ای بودم دستور میدادم دست اونهایی که موقع حرف زدن هی با دست میزنن روی پای آدمو قطع کنن!

پ.ن۲: کدومتون عسلو چشم زدین؟! هفته پیش توی خیابون راه می رفتیم که خورد زمین و بالای ابروش شکافت، سرمو بردم بالا و دیدم تابلو یه دکتر جراح پلاستیک اونجاست، مستقیم رفتیم توی مطب و دکتر هم که از زمان دانشگاه میشناختمش لطف کرد و شخصا بخیه اش کرد. خداییش جاش هم زیاد نمونده.


سلام

سال نو مبارک 

۱. مرده گفت: از صبح اسهال خونی گرفتم و توی ادرارم هم کلی خون هست. گفتم: دیشب چی خوردین؟ گفت: کلی چغندر!

۲. به خانمه گفتم: توی آزمایشتون تیروئیدتون کم کار بوده. گفت: قبلا سابقه هیچ مشکل تیروئیدی نداشتم. گفتم: قبلا هم آزمایش تیروئید داده بودین؟ گفت: نه!

۳. به مرده گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نمیدونم والا خودت بیا ببین!

۴. مرده با گلودرد اومده بود. گلوشو که دیدم گفت: طوری که نیست مشروب بخورم؟!

۵. به مرده گفتم: تا حالا آمپول زدین؟ گفت: نه ولی هروقت که میزنم بهتر میشم!

۶. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو ت میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

۷. به مرده گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: فقط هروقت که سرفه ام میگیره!

۸. پیرزنه گفت: پماد چشمی هم برام بنویس. گفتم: از کدوم نوعش؟ گفت: از نوع سفیدش!

۹. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: بی زحمت یه بسته قرص چربی هم بنویس. گفتم: فقط یه بسته؟ گفت: آره میخوام برم ببینم توی قرصهایی که توی خونه دارم کدومشون مال چربیه؟!

۱۰. مرده با یه سری آزمایش و اومد. دیدمشون که نوشته بود یه توده رو بررسی کردن و متوجه شدن خوش خیمه. گفتم: خب الان مشکلتون چیه؟ گفت: دوباره درد میکنه میخوام برم پیش متخصص ببینه یه وقت خیمش بدخیم نشده باشه؟!

۱۱. مرده گفت: بی زحمت برای بچه ام کپسول ۵۰۰ هم بنویس اما کوچیکشونو!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: حالا بریم داروهامونو بگیریم؟ گفتم: بله. گفت: همین حالا؟!

پ.ن۱: شاید باورتون نشه اما امسال هنوز یه مورد هم نبوده که به عنوان خاطرات بنویسم! شاید این وبلاگ واقعا اثر کرده و تعداد این نوع سوتیها کم شده و باید به فکر یه سبک نوشته دیگه باشم!

پ.ن۲: به درخواست بچه‌ها پنجشنبه رو مرخصی گرفتم تا امکان یه سفر چند روزه پیدا بشه اما مسئله اینه که هنوز مقصد مشخص نشده!

پ.ن۳: مدتی بود که اینجا یه سری دستمال گردن معروف به اسکارف مد شده بود (تا حالا فکر میکردم اسکارف یعنی روسری!) و عماد اصرار داشت براش بخریم. یه شب عماد رفت توی مغازه یه پیرمرد (که معروفه همه چیز توی مغازه اش پیدا میشه) برای خرید و بعد ازش پرسید: اسکارف هم دارین؟ پیرمرده گفت: اسکارف دیگه چیه؟ عماد گفت: همون پارچه ها که میبندن دور دهن و میپیچن دور گردن. پیرمرده گفت: آره یه بیست تا چند ماه پیش آوردم و هیچکس هم نخرید؛ اگه میخوای یکی هزار تومن برای تو. عماد هم شروع کرد به اصرار که یکی براش بخرم. گفتم: خب باشه دیگه هزار تومن چیه؟ پیرمرده هم رفت اون پشت مغازه و بعد از چند دقیقه گشتن با یه ماسک صورت برگشت! بگذریم که بالاخره با کلی اصرار یه اسکارف هم خرید و بعد از حدود یک هفته پرتش کرد ته کمدش و دیگه ازش استفاده نکرد یعنی درست همون اتفاقی که برای اسپینر و چند چیز دیگه افتاد! (این هم برای دوستانی که سراغ عمادو می گرفتند!)

بعدنوشت: شاید باورتون نشه اما بعد از کلی برنامه ریزی برای سفر با شروع موج جدید بارندگی ها آنی ترجیح داد نریم سفر؛ من هم از ترس این که بریم و هر اتفاق احتمالی که بیفته از چشم من ببینن قبول کردم!


سلام

۱. مرده اومد توی مطب، دفترچه شو گذاشت جلوم و گفت: این دفترچه رو بگیر یه مقدار شربت و آت و آشغال توش بنویس!

۲. یه روز رفتم توی یه مرکز دوپزشکه که یکی از پزشکهاش مرخصی بود. مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید شما با اون دکتره که توی اون یکی اتاقه فرق دارین؟!

۳. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت ارجاعو نوشتم ادامه درمان. چند دقیقه بعد مریضه برگشت و گفت: چرا نوشتین برای ادرار درمانی؟!

۴. پسره از روی اسب افتاده بود. براش نسخه نوشتم و گفتم ببرین یه واکسن کزاز هم بهش بزنن. همراهش گفت: کزاز که مال سگه، این از اسب افتاده!

۵. خانمه بچه شو به خاطر ترشح چشم آورده بود و گفت: یه قطره توی چشمش ریختم ولی خوب نشد. گفتم: چه قطره ای بود؟ گفت: نمیدونم کاغذش کنده بود!

۶. مرده گفت: از صبح سرم درد میکنه گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ گفت: سابقه چی؟!

۷. به دختره گفتم: سرم میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه گفتم: آمپول هم نمیزنین؟ گفت: اگه میشه بریزینش توی سرم!

۸. خانمه عروسشو با درد معده آورده بود و گفت: از برنج خارجی هم میشه؟ آخه این شمالیه اونجا همه اش برنج ایرانی میخورن!

۹. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: اینو الان واکسن زدم طوری نیست ببرمش دندون پزشکی؟!

۱۰. خانمه دختر سه روزه شو آورده بود و گفت: فقط میخواستم بپرسم میشه گوششو سوراخ کرد؟!

۱۱. خانمه گفت: رفته بودیم تهران خونه اقواممون، شپش داشتن بی شعورا!

۱۲. مرده گفت: دستم زخم شده بود عفونت کرده براش 《عنبر سادات》هم دود کردم فایده نکرد!

پ.ن۱: مورد آخر همین حالا موقع نوشتن این پست اومد!

پ.ن۲: هرسال برای نوروز از اول لیست شماره های توی تلفنم شروع میکردم به فرستادن تبریک عید برای دوستان و اقوام. امسال گفتم بگذار ببینم اگه من تبریک نگم کسی به یاد من هست یا نه؟ نشون به اون نشون که فقط دو نفر پیامک دادن و سه نفر توی تلگرام تبریک گفتند اون هم افرادی که کمتر احتمالشو میدادم! البته صرفنظر از خوانندگان محترم این وبلاگ که همیشه به من لطف دارند.

پ.ن۳: مامانو بردیم دکتر که بعد از آزمایش و سونوگرافی گفتند دیگه نیازی به شیمی درمانی و هیچ دارو و درمان دیگه ای نیست حتی جراحی! امیدوارم خبر خوبی باشه و نه نشونه ناامیدی از درمان. 

پ.ن۴: بالاخره چند روز پیش شیرینی مخصوص خوندن حروف اسم عسل رو براش بردیم مدرسه. همه همکلاسی ها و معلمشون هم با دیدن کلمه عسل روی تک تک شیرینی ها کلی سورپرایز شدند.


سلام

۱. پیرزنه گفت: برام سه تا آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم؟ از همونها که از بدن میگیرن!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دیشب تشنج کرد ماشین نداشتیم بیاریمش. پشتشو فشار دادم تا خوب شد حالا آوردمش!

۳. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

۴. به مرده گفتم: چربی تون درحد نرماله. گفت: نمیشه قرصشو بنویسین؟ گفتم: خب برای چی؟ گفت: میخوام یکهو تموم بشه!

۵. (۱۲+) به خانمه گفتم: برای عفونتتون پماد استفاده میکنین براتون بنویسم؟ گفت: بذار برم از ماما بپرسم و بلند شد و رفت!

۶. به پیرمرده گفتم: بفرمائید. آستینشو بالا زد و گفت: اول فشارمو بگیر. بعد که گرفتم گفت: تازه از راه رسیده بودم طوری نیست؟!

۷. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه وقتی آب میخورم احساس میکنم مستقیم میره توی معده ام!

۸. به پیرزنه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه انگار سر یه مارو بریدن و گذاشتن روی سینه ام. فقط داره نیش میزنه!

۹. به مرده گفتم: توی خونه هیچ دارویی خوردین؟ گفت: بله. گفتم: چه داروئی؟ گفت: چه عرض کنم؟ گفتم: خب چه دارویی خوردین؟ گفت: نمیدونم چطور بگم؟!

۱۰. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه. به بچه گفتم: کجای دلت درد میکنه؟ گفت: درد نمی کنه فقط گرسنه ام بود!

۱۱. به پیرمرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: از دیشب تا حالا اگه تو غذا خوردی من هم خوردم!

۱۲. (۱۲+) اون خانم شماره ۵ از پیش ماما اومد و براش پماد نوشتم. بعد گفتم: این عفونت ممکنه بین زن و شوهر منتقل بشه. قرص بیشتر نوشتم تا به شوهرتون هم بدین. گفت: شوهرم چطور باید از این پماد استفاده کنه؟!

پ.ن۱: چند ماه پیش وقتی درباره بیماری مامان نوشتم یه کامنت خصوصی از یکی از دوستان و همکاران بسیار محترم وبلاگ نویس دریافت کردم که از بیماری مشابه (البته در یه عضو دیگه) خبر داده بودند. همون موقع توی وبلاگ هم نوشتم و گرچه ایشون به ایمیلهای من جواب ندادند گه گاه از طریق یکی از دوستان مشترک جویای احوالشون بودم.  تا این که چند روز پیش با یه کامنت خصوصی دیگه از جراحی موفقیت آمیز و شروع شیمی درمانی شون مطلع شدم. امیدوارم هرچه زودتر خبر درمان کاملشونو براتون بنویسم گرچه اجازه گفتن اسمشونو ندارم.

پ.ن۲. موهای مامان شدن اندازه زمانی که من میرفتم دبستان! البته حالشون اون قدر بهتر شده که چند روزی رفتند تهران منزل اخوی گرامی.

پ.ن۳. عسل از مدرسه میاد. داره لباسشو عوض میکنه که میبینم زیر لب ترانه بانو دلکش رو زمزمه میکنه (ترسون ترسون لرزون لرزون.) میگم: اینو از کجا یاد گرفتی؟ میگه: الان راننده سرویسمون گذاشته بود یه آقایی میخوند! ترانه شو از توی گوشیم گذاشتم و گفتم: همین آقا بود؟ گفت: آره همین آقا بود! خداییش با کمال میل ترجیح میدم عسل به این نوع موسیقی علاقمند بشه تا این آهنگهای رپ که فعلا مورد علاقه عماده! (البته ظاهرا شاهکار بینش پژوه هم اخیرا این ترانه رو خونده و ممکنه عسل واقعا صدای یه آقا رو شنیده باشه!)

پ.ن۴. نوزاد اولین نگاه معصومانه اش را به تو هدیه میکند و تو اولین کسی هستی که گریه اش را صبوری می کنی، صبوری و معصومیت بدرقه راهت …

 روز ماما بر همه همکاران محترم ماما مبارک باد.


سلام

۱. پیرزنه گفت: برام سه تا آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم؟ از همونها که از بدن میگیرن!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دیشب تشنج کرد ماشین نداشتیم بیاریمش. پشتشو فشار دادم تا خوب شد حالا آوردمش!

۳. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

۴. به مرده گفتم: چربی تون درحد نرماله. گفت: نمیشه قرصشو بنویسین؟ گفتم: خب برای چی؟ گفت: میخوام یکهو تموم بشه!

۵. (۱۲+) به خانمه گفتم: برای عفونتتون پماد استفاده میکنین براتون بنویسم؟ گفت: بذار برم از ماما بپرسم و بلند شد و رفت!

۶. به پیرمرده گفتم: بفرمائید. آستینشو بالا زد و گفت: اول فشارمو بگیر. بعد که گرفتم گفت: تازه از راه رسیده بودم طوری نیست؟!

۷. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه وقتی آب میخورم احساس میکنم مستقیم میره توی معده ام!

۸. به پیرزنه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه انگار سر یه مارو بریدن و گذاشتن روی سینه ام. فقط داره نیش میزنه!

۹. به مرده گفتم: توی خونه هیچ دارویی خوردین؟ گفت: بله. گفتم: چه داروئی؟ گفت: چه عرض کنم؟ گفتم: خب چه دارویی خوردین؟ گفت: نمیدونم چطور بگم؟!

۱۰. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه. به بچه گفتم: کجای دلت درد میکنه؟ گفت: درد نمی کنه فقط گرسنه ام بود!

۱۱. به پیرمرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: از دیشب تا حالا اگه تو غذا خوردی من هم خوردم!

۱۲. (۱۲+) اون خانم شماره ۵ از پیش ماما اومد و براش پماد نوشتم. بعد گفتم: این عفونت ممکنه بین زن و شوهر منتقل بشه. قرص بیشتر نوشتم تا به شوهرتون هم بدین. گفت: شوهرم چطور باید از این پماد استفاده کنه؟!

پ.ن۱: چند ماه پیش وقتی درباره بیماری مامان نوشتم یه کامنت خصوصی از یکی از دوستان و همکاران بسیار محترم وبلاگ نویس دریافت کردم که از بیماری مشابه (البته در یه عضو دیگه) خبر داده بودند. همون موقع توی وبلاگ هم نوشتم و گرچه ایشون به ایمیلهای من جواب ندادند گه گاه از طریق یکی از دوستان مشترک جویای احوالشون بودم.  تا این که چند روز پیش با یه کامنت خصوصی دیگه از جراحی موفقیت آمیز و شروع شیمی درمانی شون مطلع شدم. امیدوارم هرچه زودتر خبر درمان کاملشونو براتون بنویسم گرچه اجازه گفتن اسمشونو ندارم.

پ.ن۲. موهای مامان شدن اندازه زمانی که من میرفتم دبستان! البته حالشون اون قدر بهتر شده که چند روزی رفتند تهران منزل اخوی گرامی.

پ.ن۳. عسل از مدرسه میاد. داره لباسشو عوض میکنه که میبینم زیر لب ترانه بانو دلکش رو زمزمه میکنه (ترسون ترسون لرزون لرزون.) میگم: اینو از کجا یاد گرفتی؟ میگه: الان راننده سرویسمون گذاشته بود یه آقایی میخوند! ترانه شو از توی گوشیم گذاشتم و گفتم: همین آقا بود؟ گفت: آره همین آقا بود! خداییش با کمال میل ترجیح میدم عسل به این نوع موسیقی علاقمند بشه تا این آهنگهای رپ که فعلا مورد علاقه عماده! (البته ظاهرا خوانندگان دیگه ای هم اخیرا این ترانه رو خوندن و ممکنه عسل واقعا صدای یه آقا رو شنیده باشه!)

پ.ن۴. نوزاد اولین نگاه معصومانه اش را به تو هدیه میکند و تو اولین کسی هستی که گریه اش را صبوری می کنی، صبوری و معصومیت بدرقه راهت …

 روز ماما بر همه همکاران محترم ماما مبارک باد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اجاره آپارتمان مبله تاریخچه ی ارز دیجیتال مجموعه خدماتي کيان امداد اردکان در دیار نیلگون خواب رسام مطالب عمومي ProlineCo روش تحقیق ڪـاڪ[Angry]ــتوω فرش خوب ماشینی